loading...
عشـــ ـــق
آخرین ارسال های انجمن
ساناز بازدید : 32 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (3)

http://www.img4up.com/up2/15504.jpg

 

http://img14.ownskin.com/powerwall/4V/H6/dy/95/ff69630f.gif



نامه عاشقانه خيلي جالب حتما بايد تا آخر بخوني


نامه عاشقانه خيلي جالب حتما بايد تا آخر بخوني تا متوجه بشي

نامه يک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش لطفا تا آخرشو بخونيد تا متوجه عشق پسر به دختر بشيد.

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2010/11/3u9xcunum4wfimsurpx.jpg




 

1- محبت شديدي كه صادقانه به تو ابراز ميكردم


2- دروغ و بي اساس بود و در حقيقت نفرت من نسبت به تو


3- روز به روز بيشتر مي شود و هر چه بيشتر تو را مي شناسم


4- به پستي و دورويي تو بيشتر پي ميبرم و


5- اين احساس در قلب من قوت ميگيرد كه بالاخره روزي بايد


6- از هم جدا شويم و ديگر من به هيچ وجه مايل نيستم كه


7- شريك زندگي تو باشم و اگرچه عمر دوستي ما همچون عمر گلهاي بهار كوتاه بود اما


8- توانستم به طبيعت پست و فرومايه تو پي ببرم و


9- بسياري از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم


10- اين خودخواهي ، حسادت و تنگ نظري تو را هيچ كس نميتواند تحمل كند و با اين وضع


11- اگر ازدواج ما سر بگيرد ، تمام عمر را


12- به پشيماني و ندامت خواهيم گذراند . بنابراين با جدايي ازهم


13- خوشبخت خواهيم بود و اين را هم بدان كه


14- از زدن اين حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش


15- اين مطالب را از روي عمق احساسم مينويسم و چقدر برايم ناراحت كننده است اگر


16- باز بخواهي در صدد دوستي با من برآيي . بنابراين از تو ميخواهم كه


17- جواب مرا ندهي . چون حرفهاي تو تمامش


18- دروغ و تظاهر است و به هيچ وجه نميتوان گفت كه داراي كمترين


19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همين سبب تصميم گرفتم براي هميشه


20- تو و يادگار تلخ عشقت را فراموش كنم و نمی توانم قانع شوم كه


21- تو را دوست داشته باشم و شريك زندگي تو باشم .

و در آخر اگر ميخواهي ميزان علاقه مرا به خودت بفهمي از مطالب بالا فقط شماره هاي فرد را بخوان!!!

ساناز بازدید : 45 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
داستان زيبای شاخه گل خشکيده



داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ، خواندنی و جذاب

پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است

حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند

داستان زیبای شاخه گل خشکیده اثر سید مجید بابائی

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم



چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که  به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>
http://www.koohzadikungfu.ir/wp-content/uploads/2010/01/foot_massage.jpg

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟  آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!

من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت .

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .


بعد نامه یی به من داد و گفت :

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ))

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .

اما جرات باز کردنش را نداشتم .

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان  رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

_ سلام مژگان . . .

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

_ س . . . . سلام . . .

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . .

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید  تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . .



حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود .  سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .
http://media.somewhereinblog.net/images/sondohin_1276677277_1-blood_flower_by_milkmaiden.jpg
بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و …

گریه امانم نداد تا بقیه ی  نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست .

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.



اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی  عشق مان  نگه داشته ایم.

احساس شما بعد از خواندن این داستان من چیست ؟ ( مهم )

در قسمت نظرات منتظر حرف های قلب و دلتون هستم

ساناز بازدید : 37 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
http://eshghemanblog.persiangig.com/image/6.jpg


امیدوارم از تصاویر خوشتون بیاد
تا جایی که ممکن بوده سعی شده تصاویر عاشقانه انتخاب بشه و به هیچ وجه این تصاویر بد نیستند و اگه اینطور بود لطفا در قسمت نظرات بفرمایید

بعضی از تصاویر با کیفیت و بزرگتر از این ابعاد هستند
اگه در کامپیوتر خودتون ذخیره کنید به سایز واقعی قابل مشاهده هستند
موفق باشید
با آرزوی عشق ابدی برای شما

http://eshghemanblog.persiangig.com/image/1.jpg

عکس دختر و پسر عاشقانه

http://eshghemanblog.persiangig.com/image/2.jpg

عکس دختر و پسر عاشقانه

http://eshghemanblog.persiangig.com/image/3.jpg

عکس دختر و پسر عاشقانه

http://eshghemanblog.persiangig.com/image/4.jpg

عکس دختر و پسر عاشقانه

http://eshghemanblog.persiangig.com/image/5.jpg

عکس دختر و پسر عاشقانه

http://eshghemanblog.persiangig.com/image/6.jpg

عکس دختر و پسر عاشقانه

http://eshghemanblog.persiangig.com/image/7.jpg
عكس هاي عاشقانه زن ومرد
ساناز بازدید : 53 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

رفاقت مثل سنگهای ساحل میمونه اول یکی یکی جمعشون میکنی تو بغلت،بعد یکی یکی پرتشون میکنی تو دریا! اما بعضی وقتها سنگهایی پیدا میکنی که هیچ وقت دلت نمیاد پرتشون کنی تو دریا.

تویه روزسردبرفی ،بادلم مثل پرنده ،لب حوض کنارنرده،هرچی گشتم جای گرمی بهترازقلبت ندیدم میشه دوستم داشته باشی؟؟؟آخه بیرون خیلی سرده!!

منو ابر ، تو رو دریا کشیدند / من رو پایین تو را بالا کشیدند / برای خواهش چشمان من بود / که اینگونه تو رو زیبا کشیدند

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت ، شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد .

در سرزمین خاطره ها اونایی که خوبند همیشه سبزند و اونایی که محبتها و دوستیها رو بر قلبشان برافراشتند همیشه به یاد می مانند

از درد و دلت فقط درد سهم من شد و دلت سهم دیگری .

دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند ، سلام پادشاه !

حواسم رو هر کجا که پرت می کنم ، باز کنار تو می افته .

ما بدهکاریم به یکدیگر و به تمام ” دوستت دارم” های ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند و آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم

بیچاره عروسک دلش میخواست زارزار گریه کنه ، اما خنده رو بر لبانش دوخته بودند

 

تو رویاهایت جایی برایم باز کن ، جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ، خسته شدم از بی جایی!

صبر کن ، برگرد ، چمدان هایمان اشتباه شده  ، دلم رو به جای خاطراتت بردی

عاشقانه

ساناز بازدید : 34 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

اسیرم،خسته ام ،سیرم

مرادریاب میمیرم

شمع به پروانه گفت ای عاشق بیچاره فراموش میشی / سوخت پروانه ولی خوب جوابش رو داد، طولی نمیکشه تو نیز خاموش میشی

 

زندگی را دوست دارم نه در قفس. عشق را دوست دارم نه در هوس. تو را دوست دارم تا آخرین نفس

 

تو زندگیت دنبال کسی نباش که بتونی باهاش زندگی کنی… دنبال کسی باش که بدون اون نتونی زندگی کنی

 

من هنوزم از بازی کلاغ پر می ترسم! می ترسم بگم تو، و تو آروم بگی پر

 

تموم قندهای توی دلم رو آب کردم برای تو ، تویی که چایت رو همیشه تلخ می خوری

 

خیلی درد داره ، وقتی چیزی رو کسر میکنی که با تمام وجودت جمع زدی

 

تفاهم به معنای درک کردن نیست ، بلکه به معنای توانایی تحمل تفاوتهاست

 

از با تو بودن برایم عادتی ساختی که بی تو بودن رو باور نمیکنم

 

اونایی که عشق رو میفهمند عذاب میکشند و اونایی که عشق رو نمیفهمند عذاب میدند

 

عزیزم حسادت نکن ، این که بعد از تو بغل گرفته ام ، زانوی غم است

 

از زندگی سه چیز آموختم ۱٫از عشق رسوایی ۲٫از دوست بی وفایی۳٫ از شب تنهایی

 

 خدا یکتاست ، قلب تنهاست و کسی که این SMS رو می خونه عزیز دل هاست.

 

ساناز بازدید : 63 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنین اینها همه حرف دلم بود ، همین

اگــــــر میفهمیـــــــدی… شایــــــد آرام تر میشــــــدم فقــــــط و فقــــــط اگــــــر میفهمیـــــــدی شعرهایـــــــم به همیـــــــن راحتــــــی که می خوانــــــی نوشتــــــه نشــــــده اند

دلی که شکستی را گچ چاره نکرد ، گل گرفتمش . . .

لعنت به همه ی قانون های دنیا که در آن شکستن دل پیگرد قانونی ندارد . . .

تا دیروز ، هرچه می نوشتم عاشقانه بود از امروز ، هرچه بنویسم صادقانه است عاشقانه دوستت دارم

سرد بودنم را بگذار به حساب گرم بودنت با دیگران . . .

کاش میدانستی که جهانم بی تو “الف” ندارد !

انگار که شاهرگ احساسم را زده باشی … بند نمی اید.. دوست داشتنت

اینجا زمین است ، زمین گرد است ! تویی که مرا دور زدی ….. فردا به خودم خواهی رسید !!!! حال و روزت دیدنیست

همیشه حرارت لازم نیست…گاهی از سردی یک نگاه… میتوان آتش گرفت .

میگن عاشقا، عشقشونو خوشگل می بینن، ایندفعه که دیدمت خیلی خوشگل شده بودی، نمیدونم تو هر دفعه خوشگلتر میشی یا من عاشق تر

استعداد عجیبی در شکستن داری ، قلب ، غرور ، پیمان استعداد عجیبی در نشستن دارم ، به پای تو ، به امید تو ، در انتظار تو

 

love

 

تنهایــــی را ترجیـــح میدهـــم ؛ به تن هایـــی که روحشــان با دیگـــریست

دلگیر نباش ! تقصیر از خودت بود ! دسته کلید علاقه که گم شد ، باید عوض میکردی قفل تمام آرزو ها را .

حرارت لازم نیست ، گاهی از سردی نگاهت میتوان آتش گرفت .

از درد و دلت فقط درد سهم من شد و دلت سهم دیگری .

 

غمگین

 

نقاش نیستم ، ولی دلم برایت پر می کشد…

چشم هایم را به بیمارستان می برم… نمی دانم چه مرگشان شده! هر شب در خواب جایشان را خیس می کنند

میگن دوره اربابی تموم شده پس تو اهل کدوم تباری که ما هنوز غلامتیم

بهت نمی گم آدم بی معرفتی هستی چون بی معرفت ها که آدم نیستند !

زغال قلیونم..چاک لبام..آب دماغم..قرمزی چشام بند کفشم..کش شلوارم و… نباش! نیم کیلو باش ولی رفیق باش!

سلامتی رفیق هایی که از پل نامردی رد نمیشن ولی تو دریای مردانگی غرق میشن

 

گل

 

زغال اسفندتم رفیق ، میسوزم تا چشم نخوری !

این اس ام اس رو میزنم به سلامتی همه بی معرفتا که سخت مشغول شطرنج زندگی اند و نمیدونن ما مات رفاقتشون هستیم

رفیق بی معرفت ؛ مثل پنجره ی رو به دیوار میمونه . . . چطوری پنجره ؟؟

تو میخواستی بشی سنگ صبورم ، تو شدی سنگ و من هنوز صبورم …

دلم نگرفته از اینکه رفته ای … دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ولی نداشتی

اسم هر دویمان را در گینس ثبت میکنند ! تو در دروغ گفتن رکورد زدی … من در باور کردن

بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست … بلکه از این است که… چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته انجام داده ایم

ای کاش نگاهت ، زیر نویس داشت !

به سلامتی پرچم ایران که سه رنگه ، تخم مرغ که دو رنگه ، رفیق که یه رنگه !

 

قلب

سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست

تنهاییم را به گردن هیچکس نمی اندازم گردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد

آدمهای خوب از یاد نمیرن ، از دل نمیرن ، از ذهن نمیرن ! ولی زودتر از اینکه فکرش رو بکنی از پیشت میرن !

تکیه به شونه هام نکن ، من از تو افتاده ترم / ما که به هم نمیرسیم ، بسه دیگه ! بذار برم

هنوز نیامده ای خداحافظ ؟ تقصیر تو نیست ، همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت نه دست که دل تکان می دهم

خنجری از پشت در قلبم فرو رفت پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود

زندگی شاید همین باشد ، یک فریب ساده و کوچک ، آن هم از دست کسی که تو دنیا را جز با او و جز برای او نمی خواهی !!!

 

عاشقانه

هر وقت در فریب دادن کسی موفق شدی به این فکر نباش که او چقدر احمق بوده به این فکر کن که چقدر به تواعتماد کرده

همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست ، گاهی سکوت میکنم تا بفهمی چه بی صدا باختی

شنیدی میگن خیلی دور ، خیلی نزدیک ؟ اولی دستامونه ، دومی دلامونه

زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد ، پس با تمام سکوتم دوستت دارم

من تو را هنوز مثل تمام شدن مشق شبم دوست دارم

دوستی تکرار دوستت دارم نیست ، دوستی فهمیدن ناگفتنی های کسی است که دوستش می داری

از طلوع عشق تا غروب سرنوشت و از غوغای زندگی تا سکوت مرگ دوستت دارم

وقتــــی مــی گویـــمـــ : برایـــمــ دعــا کــــن یـــعنـــی کـــمـــ آورده امـــ . . . یــعنــــی دیــگـــر کـــاری از دستـــ خـــودمـــ بــرای خـــودمـــ بـــر نــمــی آیــــد !

اینقدر خودت رو نگیر … ! اینقدر با تکبر و غرور با آدم حرف نزن … ! وقتی کسی به تو ابراز علاقه کرد … فکر نکن که فوق العاده ای !!! شاید اون کم توقعه …

ما بدهکاریم به یکدیگر و به تمام ” دوستت دارم” های ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند و آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم

خاطره تنها مدرکی است که فراموشی را محکوم می کند ، پس بمان در خاطرم

تنها یک برگ مانده بود … درخت گفت : منتظرت میمانم ! برگ گفت : تا بهار خداحافظ ! بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود …

میگن عاشقا، عشقشونو خوشگل می بینن،
ایندفعه که دیدمت خیلی خوشگل شده بودی،
نمیدونم تو هر دفعه خوشگلتر میشی یا من عاشق تر

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون درباره ی سایت چیه؟
    منوی اختصاصی سایت عاشقی

    خبر های روز سایت عاشقی در اینجا: 

     

    انجمن باز سازی شد 

     

    اس ام اس های جدید اضافه شد 

     

    تالار ها باز سازی شدند 

     

    مطالب غم انگیز عاشقی  

     

    اضافه شد 

     

    همین حالا عضو سایت شوید

    آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 172
  • بازدید کلی : 2,540
  • کدهای اختصاصی
    پسر جهنمي













    } document.onmousedown=noRightClick

    جاوا اسكریپت

    كد بارش قلب